ازجلو مغازه کفش فروشی رد می شدم که چشمم افتاد به یه کفشی و عاشقش شدم و ازپشت ویترین خیره موندم بهش.ولی حسم میگفت که کفشه عاشق دختر فروشنده بود و زل زده بود به اون! سرم که بالا گرفتم چشمم افتاد به خانوم فروشنده که خیره به من بود! یعنی اونم عاشق من بود!؟
دستم بردم داخل جیب و یادم اومد که پولی برای خرید کفش ندارم! پس داخل مغازه رفتن هم کنسل شد.
وتمام.
+ نوشته شده در سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۶ساعت 9:47  توسط فرید |
رفت...
ما را در سایت رفت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : gahi-talkh بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت: 13:02